SHUT UP BOYS-6
KEVIN-JOJO
یه وب دیگه از وو سانگ مین و وو سانگ هیون
نگارش در تاريخ یک شنبه 4 / 12 / 1391برچسب:SHUT UP BOYS, توسط woo sung min

پارت 6:

 

کوین:خب بریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ماریا:بریم................

لوهان:خب ملانی با من بیاد.............هانا با کوین.............ماریا هم با بکهیون.............

ماریا که از رفتار هانا و بکهیون حرصش گرفته بود گفت:نه.......................من میخوام با کوین برم.......

هانا:یا؟؟؟؟؟؟؟؟.................ماریا؟؟؟؟؟.......................میفهمی چی میگی؟؟؟؟؟؟؟

ماریا:آره........................خب من دوست دارم با کوین شی برم

هانا:ماریا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟....................مثل اینکه یادت رفته اینجا کی به کیه!!!!!!!!!

ماریا:اونکه یادش رفته من نیستم تو و بکهیونید......................

با بغض ادامه داد:مثل اینکه یادتون رفته که من با بکهیون دوستم و تو با کوین......................یه جوری با هم دیگه حرف میزنید انگار چند ساله عاشق و معشوق همدیگه اید...........................

با گریه ادامه داد:از هردوتون بدم میاد...........................دیگه نمیخوام ببینمتون.................

بعد رفت تو ماشین سرقتیه کوین نشست و درو محکم بست(اوخیییییییییی..................بیچاره خودم.......دلم برا خودم سوخت!)

کوین تو دلش گفت:اوخ................درسته ماشین ماله خودم نیست اما دلت میاد در ماشینو اینجوری ببندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(اینم که فقط به فکر مادیاته!!!!)

هانا هم گریه اش گرفت........................حس میکرد الان همه باهاش بد رفتاری میکنن و ازش بدشون میاد چونکه همه فکر میکردند به بکهیون نزدیک میشه تا ماریا رو اذیت کنه اما در اصل اینطور نبود(خودمم نفهمیدم چی نوشتم!!!!!!!!!!!!!)

کوین گفت:عیب نداره بذارید پیش من باشه تا یکم اروم شه.....................هانا تو با یکهیون برو....................

بکهیون که خر کیف شده بود وبروز نمیداد رفت توماشین نشست و هانا هم رفت نشست و درو محکم بست

حالا بکهیون تو دلش گفت:اوخ..............ماشین نازنین مردمو ترکوندی...........بابا ارامشو مگه ازتون گرفتن؟؟؟؟؟(اینم تو فکر مادیاته.................)

ملانی هم که از اینکه دوستاش دعوا کردند ناراحت بود رفت تو ماشین لوهان و محکم درو بست

لوهانم تو دلش گفت:اوخخخخخخخخخخخخ............زد دکور ماشین دسته گله مردمو آورد پایین................این پول دارا عادت دارن در ماشینو محکم ببندند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(بیا..............اینم فکرش مادیه.................اصلا دزدا فقط مادی فکر میکنن.................واقعا که!!!!!!!!!)

خلاصه راه افتادند و رفتند

توی راه:

ماشین لوهان و ملانی:

اولش سکوت کامل برقرار بود که یهو ملانی با همون صدای جیغ و قشنگش گفت(مثلا تو داستان صداش جیغه!):این بکهیون چشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.................واسه چی با هانا انقدر مهربونانه رفتار میکنه؟؟؟؟؟؟...........اصلا مگه این کوین اینجا بوقه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟........................هان؟..هان؟..هان؟

لوهان:عزیزم خودتو کنترل کن.........................گوشم کر شد......................چه بدونم والله..................تا امروز که اینجوری نبود نمیدونم چرا اینجوری شده!!!!!!!

ملانی همچنان جیغ جیغو(ههههههههههه):اخه کرم داره اعصاب دوستای نازنین منو خورد میکنه و باعث دعواشون میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

لوهان:ای بابا........................یکم میشه تن صداتو بیاری پایین بخدا منم انسانم مجسمه نیستم که گوشم نشنوه..........فاصلمون همش یه مترم نمیشه.............بابا ارومتر................

ملانی مثل قبل:آخه خیلی حرصمو در اورده!!!!!!!

لوهان با عصبانیت زد بغل و نسبتا بلند گفت:ملانی میشه اروم حرف بزنی؟؟؟؟؟؟؟؟

ملانی ترسید و اروم گفت:خب..............ببخشید.................اصلا دیگه حرف نمیزنم...........چه زود عصبانی میشیا!!!!!

لوهان:آخه صدات خیلی رو مخ بود...............منم به اندازه ی تو ناراحتم اما دیگه اینجوری جیغ و داد نمیکنم..........

ملانی یکم بهش برخورد اما چیزی نگفت(الهی بمیرم نگار جون......................بد کنفت کرد مگه نه؟؟؟؟.......خودم میرم شتکش میکنم.........تو خودشو ناراحت نکن.........باشه اونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

لوهان را افتاد و یه اهنگ نسبتا اروم گذاشت و تو کل راه دیگه با هم حرف نزدند

تو ماشین بکهیون و هانا:(نلی الان خر کیفی تو ماشین بکهیونی نه؟؟؟؟............منم خرکیفم!!!)

اونا هم اولش ساکت بودند اما یه اهنگ اروم گذاشته بودند

بعد از مدتی سکوت بکهیون گفت:بیانه.....................

هانا که تو فکر بود:هوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بکهیون:بیانه هانا..........................امروز خیلی ناراحتت کردم

هانا:هوم؟؟؟؟...................نه......................عیب نداره..................

بکهیون:میدونم ناراحتی..............من باعث شدم رابطه ی تو با ماریا بد بشه و باعث دعواتون شدم..............چیججا بیانه..........

هانا:هوم؟؟؟؟؟؟..................نه بابا..............ماریا یکم پررو شده بود.............این باعث شد یکم ادب بشه(دستت درد نکنه دیگه!!!!!)

بکهیون:اما...........................برات مهم نیست بدونی چرا این اتفاق افتاد؟؟؟؟؟؟؟

هانا:هوم؟؟؟؟؟؟؟

بکهیون زد بغل و گفت:اهههههههههههه..................یه بار دیگه بگی هوم من میدونم و تو.................هر چی میشه میگه هوم هوم....................اه...............بابا اعصابمونو خط خطی نکن دیگه.........!!!!!!!

هانا:هوم؟؟....................خب ببخشید..................اخه تو فکرم

بکهیون:تو فکر چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هانا:اینکه تو چرا امروز اینجوری رفتار کردی!!!!!!!!!!

بکهیون خونش به جوش اومده بود و گفت:وای هانا..............داری بد رو مخم تاتی تاتی میکنی....................خب منم همین الان همینو ازت پرسیدم...............

هانا:واقعا؟؟؟؟؟؟..................خب دلیلش چی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بکهیون دیگه از عصبانیت جلو چشاشو خون گرفته بود....................با عصبانیت دوباره شروع کرد به رانندگی و هانا هم که اصلا تو حال و هوا نبود دوباره رفت سراغ فکر خودش و دیگه هیچی نگفت(هههههههههههه..................الان چی؟؟؟؟...............هنوزم خرکیفی؟؟؟؟؟...............هههههههههه..............برو فکرتو بکن منم میرم بقیه داستانو بنویسم!!!)

حالا تو ماشین دوتا کفتر عاشقمون ماریا و کوین(وایییییییییییی.................حیف که هنوز کفتر نشدیم.......هــــــــــــی......)

کوین:ماریا................خوبی؟؟؟؟؟

ماریا با عصبانیت:دلم میخواد هانا و بکهیونو خفه کنم...............دیگه نمیخوام ببینمشون.......ازشون بدم میاد................نامردای عوضی...............

کوین:خودتو کنترل کن...........................ادم که به دوستش فحش نمیده!!!!!

ماریا:بابا هانا مثلا دوست چندین و چند سالمه..............چجوری دلش اومده با من اینجوری کنه؟؟؟؟..............اونکه منو میشناسه میدونه که خیلی احساساتی ام............چرا با من اینکارو کرد؟؟؟؟؟

بعد زد زیر گریه

کوین زد بغل و یه دستمال برداشت و داد بهش و گفت:بیا اشکاتو پاک کن(چرا همه میزنن بغل......................ههههههههههه)

اما ماریا دستشو گرفته بود جلوی صورتش و فقط گریه میکرد.........................

کوین سرشو بلند کرد و اشکشو پاک کرد(وای چه با احساس............الهیی انتی فناش بمیرن براش...........)

ماریا با بغض:مرسی............................اگه تو نبودی چیکار میکردم!؟؟؟!!!!

کوین خندید و گفت:هیچی...................میرفتی تو ماشین لوهان و زار زار گریه میکردی...................

ماریا خندید و گفت:تو از همشون باحالتری.................مرسی که اینجایی

کوین:خواهش میکنم...............باحالی از خودتونه.................

بعد حرکت کرد


میدونم کمه ولی بیانه وقت نکردم بیشتر بنویسم.......تا شما هم نظراتون زیا نشه من بیشتر از این نمینویسم.......

پس نظر زیاد بدین...........

انیو